سریال روزگارانی در چوکوروا قسمت 157

  • 3 years ago
سریال روزگارانی در چوکوروا قسمت 157

آدرس کانال مشکی ترکی
https://www.youtube.com/channel/UCmu9...​

لینک کانال تلگرامی مشکی:
https://t.me/meshkimedia​

داستان قسمت آخر روزگارانی در چوکوروا، فصل دوم. زلیخا و ایلماز به هم می‌رسند؟ مژگان زلیخا را می‌کشد؟
https://youtu.be/kcBp2BUALz0​

داستان قسمت آخر سریال گودال، فصل سوم. راز یاماچ لو می‌رود؟ وارتلو فدا می‌شود؟
https://youtu.be/xszDBYpVIXk​

داستان قسمت آخر سریال زن، فصل سوم. بهار و عارف عروسی می‌کنند؟ عاقبت شیرین چه می‌شود؟
https://youtu.be/PABScOevTfU​

داستان قسمت آخر سریال تردید، فصل دوم. چه بلایی سر ریحان می‌آید؟ راز بزرگ عزیزه چیست؟ پدر میران کیست؟
https://youtu.be/canJbyG5KkQ​

هولیا غفور را می فرستد تا دنبال زلیخا و عدنان بگردد.
در خانه هولیا و ثانیه در مورد قرار زلیخا حرف می زنند و به این نتیجه می رسند که آنها آن روز در گلخانه با هم قرار و نقشه فرار گذاشته اند و زلیخا به عمد عقربی به اتاق آورده تا همه از خانه بروند و سپس داروی عدنان را جا گذاشته تا تنها بشود و بتواند فرار کند. آنها از اینکه گول زلیخا را خورده اند عصبی هستند و ثانیه خودش را به خاطر تنها گذاشتن زلیخا مقصر میداند.
غفور در راه ماشین را میبیند و پیاده می شود. داخل ماشین کنار جاده پستانک عدنان افتاده است. همان لحظه خطیب از پشت سر غفور می آید و میگوید که مشخص است زلیخا فرار کرده است. غفور شوکه شده و از او خواهش میکند در این مورد به کسی چیزی نگوید وگرنه هولیا او را بیچاره میکند. خطیب با پوزخند میگوید که به کسی چیزی نمیگوید.
تکین با مژگان تماس میگیرد و مژگان می‌گوید که ایلماز آنجاست و زلیخا را به بیمارستان آورده است. تکین متعجب شده و تصور میکند که حرف هولیا درست بوده و ایلماز و زلیخا فرار کرده بودند و مجبور شدند به بیمارستان بروند.او از ایلماز عصبانی می شود.
صباح الدین پیش زلیخا می رود و می‌گوید که حال او و بچه خوب است و خطر رفع شده است. صباح الدین از اینکه با سرنوشت زلیخا و ایلماز بازی کرده و حقیقت را به ایلماز نگفته بود ناراحت است و از زلیخا معذرت خواهی میکند و میگوید که به خاطر محافظت از او این کار را نکرده بود. سپس پیش ایلماز آمده و از او نیز معذرت خواهی میکند. ایلماز از او ناراحت نیست و میگوید که صباح الدین جان او را چند بار نجات داده است.
خطیب به ملاقات دمیر می رود و به عمد با طعنه ماجرای فرار زلیخا و عدنان با ایلماز را میگوید.دمیر به شدت عصبی و پریشان می شود و داد و بیداد میکند و دوباره او را به انفرادی می برند. خطیب از کار خودش خوشحال می شود.
غفور با ماشین زلیخا به خانه می رود و میگوید که آن را در جاده پیدا کرده بود و حتما آنها بقیه راه را با ماشین ایلماز فرار کرده اند.
تکین خودش را به خانه هولیا می رساند و خبر میدهد که بچه ها را پیدا کرده و در بیمارستان هستند. آنها سریع به سمت بیمارستان می روند.
در بیمارستان هولیا عدنان را از ایلماز میگیرد. او به اتاق زلیخا می رود. مژگان با طعنه به هولیا میگوید که ایلماز زلیخا و بچه را نجات داده و اگر دیرتر می آمدند بچه از دست رفته بود. صباح الدین نیز به هولیا میگوید که باید از ایلماز تشکر کند هرچند چنین رفتاری در مرام آنها نیست. هولیا با حرص می‌گوید که چنین آدمی نیست و سپس از مژگان به خاطر ایلماز و خودش تشکر میکند. او سپس نگاه معناداری به زلیخا میکند زیرا تصور میکند که او با ایلماز فرار کرده بود.
تکین ایلماز را بیرون می آورد و با عصبانیت او را به خاطر فرار با زلیخا دعوا میکند. ایلم

Recommended